زمان جاری : دوشنبه 31 اردیبهشت 1403 - 4:52 قبل از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم


سلام مهمان گرامي؛
مهمان گرامي، براي مشاهده تالار با امکانات کامل ميبايست از طريق ايــن ليـــنک ثبت نام کنيد


آیا میدانید؟ ایا میدانید :





کاربران قبل از هرگونه فعالیت باید قوانین انجمن را مطالعه فرمایند.
تعداد بازدید 20
نویسنده پیام
aniaz آفلاین



ارسال‌ها : 5
عضویت: 7 /2 /1395
شعر شوق از فروغ فرخزاد





یاد داری که ز من خنده کنان پرسیدی


چه ره آورد
سفر دارم از این راه دراز؟



چهره ام را بنگر تا بتو پاسخ گوید


اشک شوقی که
فرو خفته به چشمان نیاز



چه ره آورد سفر دارم ای مایه عمر؟


سینه ای سوخته
در حسرت یک عشق محال



نگهی گمشده در پرده رؤیائی دور


پیکری ملتهب
از خواهش سوزان وصال



چه ره آورد سفر دارم … ای مایه عمر؟


دیدگانس همه
از شوق درون پر آشوب



لب گرمی که بر آن خفته به امید و نیاز


بوسه ای داغتر
از بوسه خورشید جنوب



ای بسا در پی آن هدیه که زیبنده تست


در دل کوچه و بازار شدم سرگردان











عاقبت رفتم و گفتم که ترا هدیه
کنم



پیکری را که
در آن شعله کشد شوق نهان



چو در آئینه نگه کردم، دیدم افسوس


جلوه روی مرا
هجر تو کاهش بخشید



دست بر دامن خورشید زدم تا بر من


عطش و روشنی و
سوزش و تابش بخشید



حالیا … این منم این آتش جانسوز منم


ای امید دل
دیوانه اندوه نواز



بازوان را بگشا تا که عیانت سازم


چه ره آورد سفر
دارم از این راه دراز




امضای کاربر :






سه شنبه 07 اردیبهشت 1395 - 22:17
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :


تماس با ما | شعر شوق از فروغ فرخزاد | بازگشت به بالا | پیوند سایتی RSS